به نقل از سایت فرهنگ امروز: از دکترای بورسیه تا بورسیۀ دکترا؛
معضلی که رفته رفته رنگ فاجعه به خود میگیرد
برای نمونه فردی میتوانست در یک دانشگاه نهچندان قوی در ارمنستان تقاضای ادامه تحصیل کرده و یک گواهی از آن دانشگاه مبنی بر موافقت اولیه برای پذیرش در مقطع دکترا به وزارت علوم ارائه دهد، سپس با استفاده از کانالهای مختلف این بورس خارج را تبدیل به داخل کرده و ناگهان سر از معتبرترین دانشگاه کشور (دانشگاه تهران) دربیاورد.
در حال حاضر مدرک دکترا معتبرترین مدرک دانشگاهی در کشور ما تلقی میشود، بهطورکلی این مدرک در سطح بینالمللی طراحی شده و دارندهی آن علیالقاعده فردی است که در رشتهی خود به درجهی اجتهاد رسیده و بر کلیات آن رشته تسلط کامل داشته باشد. بااینوجود، ما در دههی اخیر شاهد افزایش چشمگیر دانشجویان دکترا و همینطور صاحبان این مدرک علمی در کشور هستیم؛ اما افزایش فزاینده و چشمگیر دارندگان مدرک دکترا در کشور ما این سؤال را در ذهن ایجاد میکند که آیا ما با تورم مغزهای علمی جهان در کشور خود روبهرو هستیم یا اینکه مدرک دکترا اصولاً مانند خیلی چیزهای دیگر در کشور ما معنای منحصربهفردی یافته است؟
در حال حاضر در کشور ما افراد متعددی از طرق مختلف به این مدرک دانشگاهی دست مییابند که برخی از آنها بهصورت شرکت در آزمونهای ورودی در دانشگاه پذیرفته میشوند. ما این افراد را که هزینهی تحصیل آنها رایگان است بورسیههای دکترا نام نهادهایم؛ چراکه دولت با تأمین هزینههای تحصیل آنها به نوعی با ارائهی بورس تحصیلی، آنان را در کسب این مدارج علمی یاری میکند. گروه دیگر دکتراهای بورسی هستند که بدون دادن آزمون! و از طرق دیگری وارد این عرصه میشوند.
اخیراً و در سال جاری رئیس سازمان سنجش آموزش کشور ظرفیت پذیرش دورهی دکتری نیمهمتمرکز سال 93 را اعلام کرد و گفت: این ظرفیت با توجه به پذیرش در دورههای روزانه، نوبت دوم و پردیسهای دانشگاهی حدود 12000 نفر تعیین شده است. وی گفت ظرفیتی که برای این دوره پذیرش در دورهی دکتری نیمهمتمرکز از سوی دانشگاهها اعلام شده است 11980 نفر است که نسبت به سال گذشته حدود 1500 نفر افزایش داشته است و ظرفیت در دورهی سال 92 حدود 10500 نفر بود که در نهایت پس از اعمال مرحلهی تکمیل ظرفیت تعداد 11344 نفر قبول شدند. او در ادامه گفت که البته ممکن است در این دوره نیز پس از طی مراحل آزمون، مرحلهی تکمیل ظرفیت نیز داشته باشیم که در آن زمان تعداد قبولیها افزایش خواهد یافت.
در واقع در کشور ما مسیری ایجاد شده است که بر اساس آن بدون در نظر گرفتن بازار کار لازم برای فارغالتحصیلان رشتههای مختلف، آنان در مقاطع مختلف پذیرش شده و به تحصیل مشغول میشوند، امری که برای دولت نیز هزینههایی را دربردارد. در واقع منطق حکم میکند که تربیت نیروی متخصص انسانی بر پایهی برآوردهای صنعتی و مدیریتی بوده تا از این طریق قاعدهی هزینه، فایده رعایت شده و عواید حاصله از آن به رشد و توسعهی اقتصادی و اجتماعی منتج شود؛ اما گویا در کشور ما منطق دیگری حاکم است. به نظر بنده با منطق فعلی همان بهتر است که به همهی عزیزان متقاضی، مدرک دکترا اعطا شود تا از صرف هزینههای هنگفت در مسیر آموزش جلوگیری به عمل آید. اینجانب برخی از دانشگاههای کشور را در اعتلای علم و دانش در میان دانشجویان ناتوان میبینم و دانشجو عموماً با تلاش خود مطالبی را میآموزد. البته دانشجو در دانشگاههای کشور ما چه چیزی را بیاموزد و چه نیاموزد فارغالتحصیل خواهد شد و مدرک خواهد گرفت؛ لذا در مواردی ما شاهد آن هستیم که سواد و قدرت فهم یک فرد دیپلمه با برخی از دارندگان مدارک عالیه چندان متفاوت نیست؛ چراکه درِ ورود و خروج دانشگاهها به روی آحاد ملت عزیز چه اهلعلم باشند و چه نباشند باز است!
زمانی که من کنکور دادم جملهی معروفی را به کرات میشنیدم: «دانشگاه در کشور ما قیف برعکس است»؛ یعنی برخلاف دانشگاههای معتبر جهان که ورود به آنها آسان و خروج و فارغالتحصیلی از آنها دشوار است، در دانشگاههای کشور ما ورود به دانشگاه دشوار اما خروج و فارغالتحصیلی از آن سهل و آسان است. در واقع در آن زمان دانشگاه در کشور ما قیفی بود که ابتدای آن تنگ و انتهای آن باز بود؛ اما با پیشرفتهای چشمگیری که در دههی اخیر رخ داد هر دو سرِ این قیف باز شد! بهعبارتیدیگر، این قیف به تونل بزرگی تبدیل شد که همهی افراد –چه درسخوان چه درسنخوان– از آن عبور کردند. این تونل در ابتدا برای مقطع کارشناسی تهیه شده بود اما آرامآرام و در ادامه به مقاطع کارشناسی ارشد و امروز دکترا رسیده است و در ادامه مآلاً به فوق دکترا و سپس فوقِ فوقِ دکترا و ... خواهد رسید، تونلی که ابتدای آن را میتوان دید ولی انتهایش از نظرها پنهان است.
گفتیم که در کنار افرادی که ما آنها را بورسهای دکترا نام مینهیم، گروه دیگری نیز وجود دارند که میتوان آنها را دکتراهای بورسی نام نهاد. یکی از معضلات مهم و عمدهای که بهویژه در دههی اخیر و در دوران دولت مهرورزی رخ داد مسئلهی پذیرش همین دانشجویان بورسیه در مقطع دکترا بود. این عزیزان از سایر تلاشگران عرصهی علم و دانش زیرکترند؛ زیرا بدون ورود به این عرصه از مواهب آن متمتع میشوند. در واقع این عزیزان به جای ورود به تونل علم و دانش بهصورت هوایی و البته مجانی! این تونل را طی میکنند. داستان این گروه از افراد چندی پیش نقل محافل رسانهای شده است، هرچند که این مسئله از جامهی حرف و حدیث فراتر نرفته و گام مؤثری برای حل این معضل مهم و عمده برداشته نشد.
یکی از مصادیق این نحوهی پذیرش دانشجویان دکترا به این شیوه از این قرار بود که دانشجو –البته دانشجوی نورچشمی– در یکی از دانشگاههای خارج از کشور تقاضای ادامه تحصیل در مقطع دکترا مینمود و سپس با رایزنیها و استفاده از ابزارهای مختلف از دانشگاه مقصد برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا پذیرش میگرفت و سپس با ارائهی برگه و گواهی پذیرش خود به وزارت علوم بورس خارج خود را تبدیل به داخل مینمود. در این موارد مهم نیست که دانشگاه خارجی یک دانشگاه سطح بالا باشد، برای نمونه فردی میتوانست در یک دانشگاه نهچندان قوی در ارمنستان تقاضای ادامه تحصیل کرده و یک گواهی از آن دانشگاه مبنی بر موافقت اولیه برای پذیرش در مقطع دکترا به وزارت علوم ارائه دهد، سپس با استفاده از کانالهای مختلف این بورس خارج را تبدیل به داخل کرده و ناگهان سر از معتبرترین دانشگاه کشور (دانشگاه تهران) دربیاورد. این عزیزان بدینوسیله بدون آنکه آزمونهای دشوار ورودی به این دانشگاه را همچون سایر پذیرفتهشدگان پشت سر گذاشته باشند از راه آسمان وارد این دانشگاه شده و به ایّ نحو کان فارغالتحصیل شدند. امری که چندی پیش در رسانهها بازتابهایی یافت اما هرگز بدان در عرصهی عمل پرداخته نشد. خبر قبولی بیش از 3000 نفر در مقطع دکترا بدون پشت سر گذاشتن آزمون ورودی ذهن بسیاری را به خود مشغول داشت. مهمتر از همه آنکه تجربهی اینجانب نشان داد که دوستانی که نه از راه زمینی بلکه از راههای آسمانی وارد دانشگاههای معتبر کشور شدند در یافتن شغل –و البته مشاغل مهم– از دانشجویان کنکورداده بسیار موفقتر بودهاند، هرچند که تعداد معتنابهی از آنها پیش از فتح میدان علم و دانش میادین ثروت و قدرت را فتح کرده بودند.
معمولاً در جوامع پیشرفتهی جهان، علم و دانش و دستیابی به مدارک عالیهی دانشگاهی مهمترین راه برای دستیابی به قدرت و ثروت است؛ اما آنچه که در جامعهی ما دیده میشود گویا جریانی معکوس است. در جامعهی ما و بهویژه در دههی اخیر شاهد آن هستیم که کسب قدرت سیاسی بیشتر موجب کسب مدرک علمی میشود تا آنکه کسب مدرک علمی موجب کسب قدرت سیاسی گردد. در واقع، در ایران ما کمتر شاهد آن هستیم که یک انسان علمی و دانشگاهی از راه دانشگاه در مقام قدرت قرار گیرد و جریانی که بیش از هر چیز آن را تجربه میکنیم آن است که افرادی که به قدرت سیاسی دست یافتهاند به دنبال مدارک علمی رفته و چنانکه شاهدیم تعداد معتنابهی از رجال سیاسی در ایران صاحب دکترا، فوق دکترا و ... هستند که این مدارک غالباً پس از دستیابی به قدرت کسب شدهاند. حتی در مواردی افراد در زمان زمامداری، دو مقطع تحصیلی و یا سه مقطع تحصیلی را با موفقیت پشت سر گذاشتهاند. در چنین شرایطی است که مدارک علمی در کشور ما در مقایسه با گذشتهای نهچندان دور از فحوای تهی شده و شاید میانگین مطالعهی دانشجویان در مقاطع عالیه در کشورمان به حد نصاب میانگین مطالعه در برخی از کشورهای توسعهیافته نیز نرسد. مصیبت بزرگتر آن است که راهیابی افراد غیرعلمی به عرصهی علم آن هم در پیشرفتهترین سطوح باعث سرخوردگی و ناامیدی کسانی که از مسیر درست وارد این عرصه شدهاند نیز میشود که خود پیامدهایی اندوهناک دارد.
باری، علم امری مقدس است که البته نشاید آن را در صرف مدارک دانشگاهی خلاصه کرد، اما بااینحال اگر مدارک دانشگاهی نتوانند توانمندی علمی فرد را نشان دهند آنگاه از کدام مکانیسمها و ابزارها در این راستا میتوان بهره جست؟ مگر نه اینکه دانشگاه یکی از مصادیق مدرنیته است که در جریان مدرنیزاسیون با ویژگیهای محلی و منطقهای هر کشور پیوند برقرار کرده و نمادی از خرد عصر روشنگری را به کرانههای عصر امروزی میرساند؟ اگر بنا باشد دانشگاه نیز مانند نیروهای بازار به ابزاری برای دلالی اقتصادی و تأمین اعتبار بدل شود آنگاه نمیتوان به لحاظ جامعهشناختی این نهاد را نه دارای کارکرد بلکه دارای کژکارکرد دانست؟
اینجانب بهعنوان فردی که تمامی مقاطع تحصیلی را در بهترین دانشگاههای کشور سپری کردم با کمال وجود این مهم را درک کردم که تونل ساختهشده نه تونل علم بلکه تونل زمان است، تونلی که تنها عمر شما را میگیرد و چیزی به کولهبار شما نمیافزاید. با چشمان خود ملاحظه کردم که افرادی به مقاطع دکترا راه یافتهاند که در گذشتهای نهچندان دور با تکماده دیپلم گرفته بودند. بله! در برخی از موارد دکترا گرفتن امروزی از دیپلم گرفتن دیروزی نیز سهلتر است. اما آیا به افراد کمسواد بالاترین مدارک را اعطا کردن افتخاری دارد؟ از همه بدتر اینکه زمانی که این فارغالتحصیلان باسواد، کمسواد و بیسواد وارد بازار کار میشوند در مواردی و به دلیل نبود مکانیسمهای ارزیابی مناسب، بیسوادها بعضاً گوی رقابت را از باسوادها ربوده و نردبان ترقی را چندپله چندپله به بالا میپرند.
داستان معروف فیدل کاسترو رهبر کوبا را شاید برخی شنیده باشند. وی در کوبا دهها هزار پزشک پرورش داد و به لحاظ آماری! رکورد پرورش پزشک را شکست. او با این کار توانست در حوزهی پرورش پزشک ایالات متحده امریکا که بزرگترین و دشمن شماره یک این کشور به شمار میرود را پشت سر گذارد. اما زمانی که خودِ فیدل کاسترو دچار بیماری شد یک پزشک اسپانیایی را برای معالجهی خود انتخاب کرد؛ چون میدانست که چه پزشکهایی تربیت کرده است و نمیتواند جان خود را با امتنان خاطر در دست آنان قرار دهد.
البته برخی معتقدند میتوان با این روش داهیانه بیکاران را سرِ کار گذاشت و از این طریق اشتغالزایی موقتی کرد. اعطای گستردهی مدارک عالیه در کشور ما بدون آنکه بازار کار مشخصی برای فارغالتحصیلان در نظر گرفته شده باشد مرا یاد داستانی میاندازد که شاید به طنز اما پربهره است:
سالها پیش یک ایرانی به چین رفت و در رشتهی اژدهاشناسی تحصیلات خود را با موفقیت گذرانیده و پس از اخذ مدرک دکترای اژدهاشناسی به ایران بازگشت. اما زمانی که وی به ایران بازگشت با این حقیقت تلخ مواجه شد که برای وی بازار کاری وجود ندارد؛ زیرا در ایران نه اژدهایی وجود داشت و نه نیازی به شناخت آن احساس میشد؛ لذا زمینهی کاری برای وی فراهم نیامد. پس از چند سال بیکاری نهایتاً وی راهحل بسیار خوبی را برای رفع بیکاری خویش یافت. دانشکدهی اژدهاشناسی تأسیس کرد و به پرورش نسلی از اژدهاشناسان مبادرت جست؛ اما پس از مدتی که نخستین فارغالتحصیلان اژدهاشناسی وارد بازار کار شدند بحران دوچندان شد؛ زیرا برای آنها نیز کار نبود؛ لذا آن فرد دانشکدهی اژدهاشناسی را به دانشگاه تبدیل کرد و از آنها بهعنوان اساتید و کارمندان دانشگاه استفاده کرد. پس از چندی نسلهای زیادی اژدهاشناس تربیت شدند و بحران به نحو عمیقتری تکرار شد، هرچند آن بزرگوار با این راهحل هوشمندانهی! خود توانسته بود وضعیت را برای مدتی کنترل کند، اما از این غافل بود که تنها با به تعویق انداختن بحران و به قیمت تشدید آن در میانمدت چنین هدفی حاصل شده است و این هوشمندانگی مآلاً گریبانگیر خواهد شد!
در تکمیل سخنان بالا اخیراً به شعری زیبا از اسماعیل امینی برخوردم که به نحو زیبایی مطالب گفتهشده را پوشش میدهد و همنوایی زیادی با متن نگاشتهشده دارد؛ زیرا هم طنز است و هم تلخند است (هرچند که در تعریف طنز گفتهاند طنز یعنی تلخند). در ادامه چند بیت از این شعر طولانی را برحسب تناسب و تلخیص میآورم:
خاک ایران یکسر از دکتر پر است هرکه دکتر نیست نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران اینقدر دکتر نباشد در جهان
عابران هر خیابان دکترند دانههای برف و باران دکترند
هرکه پستی دارد اینجا دکتر است دیپلم ردیست اما دکتر است
هرکه شد محبوب از ما بهتران هرکه شد منصوب بالا دکتر است
هرکه رد شد از در دانشکده یا گرفته دکتری یا دکتر است
شعر نو مدیون دکترها بوَد تو ندانستی که نیما دکتر است؟
شاعر تیتراژ هامان دکتر است مجری اخبار سیما دکتر است
در جهانی که پر است از نابغه دکتری چندان ندارد سابقه
بیسبب افسردهای غم میخوری سرزمین ماست مهد دکتری
خطمان وقتی شبیه میخ بود ایبسا دکتر در آن تاریخ بود
اینهمه آدم که در عالم نبود آدمی کم بود و دکتر کم نبود
من نگویم شاعران فرمودهاند رخش و رستم هر دو دکتر بودهاند
عالمان را خود حدیثی دیگر است حجتالاسلام دکتر بهتر است
بحثهای جعل مدرک نانبریست بهترین سرگرمی ما دکتریست
عدهای مشغول دکتر سازیاند عدهای سرگرم دکتر بازیاند
محمد حسین غنیون 00090 1393/03/21 11:49:37
احد محمدی ۵۹۶ ۰۰_۰_۱_۳۰ 1393/03/21 17:04:43
سعید عباسی 598 1393/03/21 20:36:34